جدول جو
جدول جو

معنی محمد بن احمد - جستجوی لغت در جدول جو

محمد بن احمد
(مُحَمْ مَ)
ابن احمد بن سلیمان نوقانی، مکنی به ابوعمر از ادبای سجستان است که مدتی در خراسان و ماوراءالنهر بسر برده و به سال 382 هجری قمری درگذشته است. او راست: آداب المسافرین، العتاب والاعتاب، فضل الریاحین و اخبارالعشاق. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 847). و رجوع به ابوعمر نوقانی شود
ابن احمد بن ابراهیم بن سلیمان جعفی کوفی، مکنی به ابوالفضل و معروف به ابوالفضل صابونی فقیه شیعی ساکن مصر. متوفی در نیمۀ اول قرن چهارم هجری. او راست: کتاب فاخر. (از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به روضات الجنات (ص 555) شود
ابن احمد خضری مروزی. فقیه شافعی. امام مرو و مقدم فقهاء شافعیه بود. صحبت ابوبکر فارسی دریافت و از اعیان تلامذۀ ابوبکر قفال شاشی است و به سال 380 ه. ق. درگذشته است. رجوع به وفیات الاعیان ج 2 ص 37 شود
ابن احمد بن محمد... ملقب به ابوبکر بن الحداد فقیه... رجوع به ابن الحداد ابوبکر محمد بن احمد بن محمد... شافعی مصری و وفیات الاعیان ج 4 صص 167- 198 ترجمه شماره 573) شود
ابن احمد بن محمدچغانی از آل محتاج، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به فخرالدوله. از امرای چغانی ممدوح فرخی و منجیک است. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به آل محتاج شود
ابن محمد بن جهیر. رجوع به ابن جهیر فخرالدوله محمد بن ... و تجارب السلف ص 252 و 256 و 283 و دستورالوزراء ص 84 و وفیات الاعیان ج 5 صص 127- 134 شود
ابن احمد بن محمد بن جعفر کنانی، مکنی به ابوبکر. معروف به ابن حداد فقیه شافعی مصری. رجوع به ابن الحداد شود
ابن احمد بن سمعون. رجوع به ابن سمعون محمد بن احمد بن اسماعیل و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 صص 304-305 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

خازمی بن محمد. عالمی است. (منتهی الارب)
سویقی بن محمد. تلمیذ ابوداود
شروی بن محمد. محدث است
لغت نامه دهخدا
(مُحَمْ مَ)
ابن محمود بن سبکتکین، مکنی به ابواحمد (از ربیع الاول تاشوال 421 هجری قمری). سلطان محمود در مرض موت پسر خویش محمد را که در این تاریخ والی جوزجانان و بلخ بود به جانشینی معین کرد و پسر دیگر، مسعود را که سابقاًولیعهد کرده بود به علت رنجشی که از او داشت از این حق محروم نمود. محمد پس از فوت پدر از بلخ به غزنه آمد و با لقب جلال الدوله بر جای پدر نشست. محمد مردی ضعیف النفس و عشرت دوست و نسبت به امور ملکی بی اعتنا بود بهمین جهت جمعی از سران سپاهی و اکابر دولت پنهانی با مسعود که در این تاریخ در ری بود ساختند و او را به سلطنت و گرفتن مقام پدر خواندند و مسعود به دعوت ایشان از ری به نیشابور آمد و در آنجا جمعی از خواص محمودی و امرای لشکری به مسعود پیوستند و او را به سلطنت تبریک گفتند. و در همین تاریخ از جانب قادر خلیفۀ عباسی نیز فرمان رسمی به نام مسعود رسید و مسعود با قوت قلب تمام به جانب غزنین رهسپار شد. محمد، حاجب بزرگ علی بن ارسلان را که از منسوبین نزدیک سلطان محمود بود با عم خود یوسف بن سبکتکین به سرداری لشکراختیار نمود اما آنان دانستند که مقاومت با مسعود مثمر ثمر نخواهد بود به همین جهت امیرمحمد را در 13 شوال 421 هجری قمری گرفتند و به قلعۀ کوهتیز بازداشتندو چون امیر مسعود به هرات رسید و عزم بلخ کرد تا زمستان آنجا بماند دستور داد امیرمحمد را به حبس قلعۀمندیش بردند، در آن حال یکی از ندیمان امیر محمد که شعر و ترانۀ خوش گفتی بر بدیهه این دو بیت بگفت:
ای شاه چه بود اینکه ترا پیش آمد
دشمنت هم از پیرهن خویش آمد
از محنتها محنت تو بیش آمد
از ملک پدر بهر تو مندیش آمد.
ظاهراً امیر محمد را بعدها از حبس قلعۀ مندیش به قلعۀ ’نغر’ در هند برده اند زیرا در غرۀ صفر432 هجری قمری امیر ایزدیار فرزند امیر مسعود از نغر باز می آید و همان شب امیر محمد را محرمانه به قلعت غزنین می آورند و چهار پسرش احمد و عبدالرحمان و عمر وعثمان را نیز و امیر حرس بر او موکل می شود و سپس ازچهار پسر او بیعت ایمان می گیرند که ناراستی نکنند وخلعت می پوشانند و در این حال امیر مسعود با خزانه وحرم عازم هند می شود و برادر را با خود می برد (احتمالاً امیر محمد در این هنگام کور بوده است) غلامان در کنار شط سند به طمع جواهراتی که مسعود همراه داشته به غارت خزائن می پردازند و او را می کشند و محمد را با تهدید بار دیگر به امارت می نشانند و چهار ماه (از ربیع الاخر تا شعبان) امارت می کند و آنگاه به دست برادرزادۀ خود مودود کشته می شود. وزارت محمد را در هفت ماه امارتش خواجه ابوسهل احمد بن حسن حمدوی داشت که ازبزرگان منشیان و فضلا و ادب پروران زمان خود بود. رجوع به تاریخ مفصل عباس اقبال چ دبیرسیاقی ص 268 و تاریخ بیهقی و لباب الالباب عوفی ج 2 صص 25- 27 شود
لغت نامه دهخدا
المهدی بن احمد بن الحسن. ششمین از ائمۀ صنعا (1097- 1128 هجری قمری). (معجم الانساب و الاسرات زامباور ص 189)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
احمد بشری بن محمد بن احمد. محدث بود. (منتهی الارب). در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ لاه)
محمد بن احمد بن ثوابه، کاتب معتضد خلیفه، او مترسلی بلیغ بود، او راست: کتاب رسائل، (ابن الندیم)، و رجوع به بنی ثوابه شود
لغت نامه دهخدا
رویم بن احمد بن زید بن رویم بغدادی. یکی از کبار شیوخ تصوف در اواخر مائۀ سیم و اوائل مائۀ چهارم معاصر مکتفی و مقتدر عباسی است. و کنیت او را گروهی ابوبکر و بعضی ابوالحسین و برخی ابوشیبان گفته اند و رویم جدّ وی از مشاهیر قراآن عصر خویش است بقرائت نافع. مولد و منشاء ابومحمد بغداد و در فقه پیرو مذهب داوداصفهانی ظاهری و در طریقت مرید جنید و مصاحب او و صاحب سرّ او بود. و او را جمعی برتر از جنید دانند و شیخ الاسلام بنقل نفحات الانس گوید که ابومحمد رویم خویش را شاگرد رویم مینمود و مه از وی است و ابوعبدالله خفیف می گفت: هرگز کسی ندیده ام که درتوحید سخن گفتی چنانکه رویم. و شیخ فریدالدین عطار در تذکرهالاولیاء آرد که: او از جملۀ مشایخ کبار بود و ممدوح همه و به امامت و بزرگی او همه متفق بودند. از صاحب سرّان جنید بود و در مذهب داود فقیه الفقهاء. و در علم تفسیر نصیبی تمام داشت و در فنون علم حظی بکمال و مشارالیه قوم بود و صاحب همت و صاحب فراست بود و در تجرید قدمی راسخ داشت و ریاضت بلیغ کشیده بود و سفرها بر توکل کرده و تصانیف بسیار دارد در طریقت... نقل است که: یکی پیش او آمد گفت حال تو چون است گفت چگونه باشد حال آنکس که دین او هوای او باشد و همت او دنیا، نه نیکوکاری از خلق رمیده و نه عارفی از خلق گزیده، نه تقی و نه نقی. پرسیدند که اول چیزی که خدای تعالی بر بنده فریضه کرده است چیست گفت معرفت. و ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون و گفت حق تعالی پنهان گردانیده است چیزها در چیزها، رضای خویش در طاعتها و غضب خویش در معصیتها و مکرخویش در علم خویش و خداع خویش در لطف خویش و عقوبات خویش در کرامات خویش. و گفت حاضران بر سه وجهند، حاضری است شاهدوعید، لاجرم دائم در هیبت بود و حاضری است شاهد وعد، لاجرم دائم در رغبت بود و حاضری است شاهد حق، لاجرم دائم در طرب بود. و گفت خدای چون ترا گفتار و کردار روزی کند و آنگاه گفتارت بازستاند و کردار بر تو بگذارد نعمتی بود و چون کردار بازستاند و گفتار بگذارد مصیبتی بود و چون هردو بازستاند آفتی بود. و گفت گشتن تو با هر گروهی که بود از مردمان بسلامت تر بود که باصوفیان که همه خلق را مطالبت از ظاهر شرع بود مگر این طائفه را که مطالبت ایشان بحقیقت ورع بود و دوام صدق و هرکه با ایشان نشیند و ایشان را بر آنچه ایشان محقند خلافی کند خدای تعالی نور ایمان از دل او بازگیرد. و حکم حکیم این است که حکما بر برادران فراخ کنند و برخود تنگ گیرند که بر ایشان فراخ کردن از ایمان و علم بود و بر خود تنگ گرفتن از حکم ورع بود. گفتند آداب سفر چگونه باید. گفت آنکه مسافر را اندیشه ازقدم درنگذرد و آنجا که دلش آرام گرفت منزلش بود. و گفت آرام گیر بر بساط و پرهیز کن از انبساط و صبر کن بر ضرب سیاط تا وقتی که بگذری از صراط. و گفت: تصوف مبنی است بر سه خصلت، تعلق ساختن بفقر و افتقار و محقق شدن ببذل و ایثار و ترک کردن اعتراض و اختیار. وگفت: تصوّف ایستادن است بر افعال حسن. و گفت: توحیدحقیقی آن است که فانی شوی در ولاء او از هواء خود و در وفاء او از جفاء خود تا فانی شوی کل به کل. و گفت: توحید محو آثار بشریت است و تجرید الهیّت. و گفت: عارف را آینه ای است که چون در او بنگرد مولی بدو متجلی شود. و گفت: تمامی حقایق آن بود که مقارن علم بود. و گفت: قرب زائل شدن جملۀ متعرضات است و گفت: انس آن است که وحشتی در تو پدیدآید از ماسوی الله و از نفس خود نیز. و گفت: انس سرور دل است بحلاوت خطاب. و گفت: انس خلوت گرفتن است از غیر خدای. و گفت: همت ساکن نشود مگر بمحبت، و ارادت ساکن نشود مگر بدوری از منیّت و منیّت کسی را بود که گام فراخ نهد و گفت: محبت وفاست باوصال و حرمت است با طلب وصال و گفت: یقین مشاهده است. و پرسیدند از فقر، گفت: فقیر آن است که نگاهدارد سرّ خود را و گوش دارد نفس خود را و بگذارد فرائض خدای. و گفت، صبر ترک شکایت است و شکر آن بود که آنچه توانی بکنی. و گفت: توبه آن بود که توبه کنی از توبه. و گفت: تواضع ذلیلی قلوب است در جلیلی علاّم الغیوب. و گفت: شهوت خفّی است که ظاهر نشود مگر دروقت عمل... و گفت: زهد حقیر داشتن دنیاست و آثار اواز دل ستردن. و گفت خائف آن است که از غیر خدای نترسد. و گفت: رضا آن بود که اگر دوزخ را بردست راستش بدارند نگوید که از چپ می باید. و گفت: رضا استقبال کردن احکام است بدلخوشی. و گفت: اخلاص درعمل آن بود که در هر دو سرای عوض چشم ندارد. نقل است که ابوعبدالله خفیف وصیت خواست از وی، گفت کمترین کاری در این راه بذل روح است، اگر این نخواهی کرد بترهات صوفیان مشغول مشو. نقل است که در آخر عمر خود را در میان دنیاداران پنهان کرد و معتمد خلیفه شد بقضا مقصود او آن بودکه تا خود را ستری سازد و محجوب گردد. تا جنید گفت: ماعارفان فارغ مشغولیم و رویم مشغول فارغ - انتهی
لغت نامه دهخدا
حسن بن احمد السّابه. او راست: کتاب اسماء الاماکن و آنرا به سال 428 هجری قمری تألیف کرده است. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
خرقی بن محمد بن احمد. از ائمۀ محدثین است
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن محمد بن احمد بن حنی (ح ن ن) . محدث است
لغت نامه دهخدا
ابن محمد بن احمد بن فوران. فقیه و از علماء اصول و فروع و پیشوای فقهای شافعی به مرو بود دراصول و ملل و نحل کتابهائی نوشته است. از جمله کتب او الابانه در مذهب شافعی است. وی به سال 388 به مرو متولد و در 461 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
ابن محمد بن احمد بن جوله. محدث است. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا